فکر
 
زندگی دوباره
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش اومدید امیدوارم مطالب این وبلاگ برای شما مفید باشه
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:داستان, :: 16:45 ::  نويسنده : سارا علیزاده
روزی روزگاری کشاورزی هنگام شخم زدن زمین خود صدای عجیبی از لبه ی گاو آهن خود شنید نگاهی به زمین کرد وپس از کنار زدن خاک متوجه صندوقی پر از سکه های طلا در مزرعه شد. این اقبالی بزرگ برای او بود . با خود اندیشید با آنها چه کار کند؟ سرانجام تصمیمش را گرفت که هیچ تصمیمی برای خرج کردن آنها نگیرد .آن صندوق مملو از سکه های طلا یعنی آن گنج گران بها برای امنیت وی در زمان بروز حادثه خواهد بود!!! بنابراین آن را در انتهای زمینش خاک کرد.واین احساس امنیت شخصیت وی را دگرگون ساخت : او از انسانی خشک و سخت تبدیل به فرد آرامی شد دیگر بد خلق و عبوس نبود و فردی دوست داشتنی گشت ومانند قبل ناشکیبا و تند نبود بلکه مبدل به انسانی بردبار شد . و از آن پس زندگی زیبا و خوشی رو تجربه کرد چون می دانست که اگر شرایط سختی برایش پیش بیاید می تواند با تکیه بر طلا هایش با آن مقابله کند .سال های زیادی گشت و یایان عمر کشاورز نزدیک شد . او در آخرین ساعات زندگی اش رازش را با فرزندانش در میان گذاشت و از دنیا رفت. روز بعد فرزندان وی به جست و جوی صندوق پرداختن و آن را یافتن ولی صندوق خالی بود!
نکته جالب توجه در این داستان است که ثروتمند بودن احساس امنیت و خوشبختی را برای پیرمرد به ارمغان نیاورده بلکه فکر ثروتمند بودن باعث رضایت و خوشی او شده بود. توجه کنید: خود ثروت نه بلکه فکر آن!

وقتی فکری در سر دارید که باعث ناراحتی تان می شود به یاد این داستان بیفتید




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید





.


parsskin go Up

.