زندگی دوباره
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش اومدید امیدوارم مطالب این وبلاگ برای شما مفید باشه
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 15:51 ::  نويسنده : سارا علیزاده

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:متن, :: 16:11 ::  نويسنده : سارا علیزاده

در آغاز راهم می خواهم زندگیم را به کلی دگرکون سازم
شاید دیر زمانی بپاید
شاید غمیگن شوم
شاید خطر در کمین باشد
و رنجهایم هردم فزوزن تر گردند
ولی با همه ی اینها
یقین دارم موفق خواهم شد
چرا که تو با منی
حامی من
در لحظات خوشی و نا خوشی
واین چه دلگرم کننده است

چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:داستان, :: 16:0 ::  نويسنده : سارا علیزاده

خواب دیدم در خواب باخدا گفتگوی داشتم
خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی
گفتم: اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زد
وقت من ابدی است
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی بپرسی؟چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد:
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کورکی را می خورند
اینکه سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
اینکه با نگرانی نسبت به آینده فکر می کنند زمان حال فراموش شان می شود
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند نه در حال
اینکه چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم
بعد پرسیدم:
به عنوان خالق انسان ها میخواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند؟
خداوند دوباره با لبخند پاسخ داد:
یادبگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم و سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
با بخشیدن بخشش یاد بگیرن
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببیند
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
یاد بگیرن که من اینجا هستم
همیشه

چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:متن, :: 15:46 ::  نويسنده : سارا علیزاده

بی تردید سرخوردگی ها
در پی ناسازگاری های زمانه سر بر می آورد
و تو می اندیشی...
حال که نمی توانم , چرا تلاش کنم؟
اما مهراس
از خطایی که کرده ایی و تسلیم مشو
با وجود همه ی نا امیدی هایت
که گر نکو شی
و در پی خواسته هایت نباشی
سعادتی نصیب ات نمی گردد و مجبور می شوی
به کمترین راضی شوی...
معیار پیروزی برد و باخت تو نیست
سایه ی پیروزی در هر شکستی نهفته است
آنچه مهم است احساس خوشایند توست
به این دلیل ساده که تو سعی ات را کرده ای

سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:متن, :: 15:17 ::  نويسنده : سارا علیزاده

زندگی را نخواهیم فهمید اگر..........

از همه گل های سرخ دنیا  متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرورفنه است.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر  دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به ابن خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزو هایمان اجابت نشدند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر عزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم  فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی نتیجه ماند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می شوند , پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز, یک دوست غافل به ما خیانت کرده و از ما سوء استفاده کرد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس ها و فرصت های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که دریک یا چند تا از فرصت ها موفق نبوده ایم.

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته ای می رسیم و صد کلید در دستمان است هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آن ها در را باز کند . گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود و نه کلید دیگر است.

یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم. فقط به این خاطر که نود ونه کلید قبلی جواب ندادند.

 از روی همین زمین خوردن ها و دوباره بلند شدن هاست که معنای زندگی فهمیده می شود و ما به توانایی ها و قدرت های درون خود بیشتر آشنا می شویم .

 زندگی را نخواهیم فهمید  اگر ترس از زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 19:27 ::  نويسنده : سارا علیزاده

اگر بدانی کیستی, خواسته ات چیست , و چرا اینگونه می خواهی , گر خود را باور داشته باشی با عزمی راسخ و نگرشی مثبت دنیایی خواهی ساخت از آن خود, اگر تنها اراده کنی.

دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:متن, :: 19:18 ::  نويسنده : سارا علیزاده

زندگی از آن توست, با اراده ای فولادین

 

 

                       تصمیم بگیر

 

وبه سوی هدف گام بردار,

   نیرویت را جمع کن

 

 

وبه خواسته ات عشق بورز,عشقی صادقانه ,

 

                       عزم ات را جزم کن

 

تا به جنگل که می روی بخشی از طبیت شوی,

 

 

                                                   خود را قوی کن

 

تا زندگی ات را آنگونه که می خواهی پیش ببری

 

 

 

  دیگری را توان این کار نیست

 

                                                                                                                   اراده کن

 

تا زندگیت را سالم,شگفت انگیز,ارزشمند و سراسر شادمانه سازی

شنبه 16 مهر 1390برچسب:متن, :: 15:46 ::  نويسنده : سارا علیزاده

ما نمیتوانیم خواست دیگران را برآوریم:
باید به ندای درون گوش سپرد
جامعه,
خانواده,
دوستان,
و رفقا
هیچ کدام نمی دانند چه باید کرد
تنها خودمان از آن آگاهیم و تنها ما می توانیم راه درست را برگزینیم,
پس هم اینک
آغاز کن
باجدیت بسیار , باید کوشید
از موانع بسیار باید گذشت, و قضاوتهای بسیاری را باید نادیده گرفت
وهم پیش داوری ها را,
اما تو می توانی آنچه بخواهی بدست بیاوری
گر
به سختی بکوشی,
پس هم اینک آغاز کن
تا زندگی ات همان باشد که میخواستی, تا زندگی ات عاشقانه باشد

جمعه 15 مهر 1390برچسب:متن, :: 17:52 ::  نويسنده : سارا علیزاده

هرچه طلب کنی , همان را به دست می آوری
پس دراین باره , غفلت مکن بدان چه را می پسندی و چه را نمی پسندی,
منتقد کوشش ها و کم کاری های خود باش, آنگونه زی که مجذوبت می کند
و بکوش در آن پیروز باشی به روابطی خو کن که ارزشمند باشد,
که تو هم روحی و هم تن با همه صادق باش , اگر توانستی به یاری شان شتاب
ولی به آنها دل مبند بدین بهانه که زندگی ات راحت و شاد شود,
این تنها , وظیفهء توست ,
بکوش به آنچه می خواهی, برسی
شادی را در لحظه لحظهء زندگی بجوی
با تمام وجود, عشق بورز و جام زندگی ات را از پیروزی لبریز کن

پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 19:53 ::  نويسنده : سارا علیزاده

زندگی سرآغازی است پی درپی.....
که ما رابه حقیقت رویاهامان نزدیکتر می سازد
باشد تا تمام آغازها از پرتو خورشید روشن شوند و رویاهایت گرمای حقیقت را احساس کنند

سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:داستان, :: 20:43 ::  نويسنده : سارا علیزاده

سخنان مردی را نقل میکنم که در مراسم تدفین دوستی سخن می گفت.
او به تاریخ های حک شده روی سنگ کور اشاره کرد, از تولد..... تا مرگ.
ابتدا تاریخ تولدش را به خاطرها آورد واز تاریخ بعدی با اشک یاد کرد, اما گفت آنچه بیش از این دو اهیت دارد خط فاصلهء میان این دو تاریخ است(1998-1934)
آن خط فاصله نشان دهندهء دورانی است که روی زمین زندگی کرده است.... و اکنون تنها کسانی که او را دوست داشتند, می دانند آن خط کوتاه چه قدر می ارزد.
مهم نیست چه قدر دارایی داشته باشیم , اتومبیل .. خانه.. پول نقد, مهم این است که چه طور زندگی کنیم وچه قدر دیگران را دوست بداریم . مهم این است که آن خط فاصله را چه طور بگذارانیم.
پس به این خط طولانی و دشوار فکر کنید ....
آیا در این مسیر چیزی هست که بخواهید تغییرش دهید, چرا که هرگز نمی دانید چه مدت زمان برایتان باقی است تا آن را اصلاح کنید.
کاش می توانستیم سرعت مان را کم کنیم تا بفهمیم چه چیزی حقیقی و چه چیزی واقعی است, و سعی کنیم بفهمیم دیگران چه احساسی دارند. و دیرتر به خشم بیاییم , وبیشتر قدردانی کنیم.
اطرافیان مان را دوست بداریم خیلی بیشتر از گذشته . اگر به یکدیگر احترام بگذاریم ,و به هم بیشتر لبخند بزنیم ... ویادمان باشد که این فاصله ء بخصوص ممکن است خیلی کوتاه باشد.
در نتیجه, وقتی درباره ی شما می گویند, و اعمال زندگی تان را بازگو می کنند ... به نحوه ای که خط فاصله تان را گذرانده اید مباهات خواهید کرد.

دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 23:0 ::  نويسنده : سارا علیزاده

رویاهایت را باور کن ... به آن ها بی اعتنا مباش
آنها را بیاب, آز آن خود کن وهمهء عمر در خاطرت گرامی شان دار و مگذار از دستت بگریزند

یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 15:32 ::  نويسنده : سارا علیزاده

نیرویی ازآن توست , باور نکردنی
                 وتوانایی , به کارهایی که تصورشان هم مشکل است.
تنها مانع , دیوار بلند ذهن توست ,
                             پس به ناتوان بودن میندیش,

                                                       

                         باور کن که می توانی.                     

یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:متن, :: 15:23 ::  نويسنده : سارا علیزاده

به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر
سفر نکنی , اگر چیزی نخوانی , اگربه اصوات زندگی گوش ندهی , اگر از خودت قدرانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر
برده عادات خود شوی , اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ..
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی , یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر
از شور و حرارت از احساسات سرکش از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند وضربان قلبت را تندتر می کنند دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر
هنگامیکه با شغلت یا عشقت شاد نیستی آنرا عوض نکنی , اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی. اگر ورای رویا ها نروی . اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی

امروز زندگی را آغاز کن

امروز مخاطره کن

امروز کاری بکن

نگذار به آرامی بمیری


شادی را فراموش نکن

جمعه 8 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 16:17 ::  نويسنده : سارا علیزاده

تو انسانی مفید و ارزنده هستی- نه به این دلیل که دیگری این را می گوید. نه به این دلیل که پول زیادی در می آوری- به این دلیل که تصمیم می گیری این را بپذیری

جمعه 8 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 16:10 ::  نويسنده : سارا علیزاده

بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند : "امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است." من ترجیح می دهم این گونه تصور کنم : "امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم به گونه ای زندگی کنم که گویی دیگر هیچ فرصتی ندارم".

پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 16:50 ::  نويسنده : سارا علیزاده

ما نمی توانیم چیزی را که دوست داریم طلب کنیم مگر اینکه بدانیم آن چیز چیست . تعداد زیادی از مردم نمی دانند جه می خواهند یا خیلی کمتر ار آن چه را که شایسته اش هستند طلب میکنند
شما: در وهله نخست . باید بفهمید واقعا چه می خواهید
دوم : باید تصمیم بگیرید که لیاقت به دست آوردن آن چیز را داشته باشید
سوم : باید یقین بیابید که می توانید به آن برسید
چهارم:
باید برای خواستن آن همت کنید

پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:داستان, :: 16:45 ::  نويسنده : سارا علیزاده
روزی روزگاری کشاورزی هنگام شخم زدن زمین خود صدای عجیبی از لبه ی گاو آهن خود شنید نگاهی به زمین کرد وپس از کنار زدن خاک متوجه صندوقی پر از سکه های طلا در مزرعه شد. این اقبالی بزرگ برای او بود . با خود اندیشید با آنها چه کار کند؟ سرانجام تصمیمش را گرفت که هیچ تصمیمی برای خرج کردن آنها نگیرد .آن صندوق مملو از سکه های طلا یعنی آن گنج گران بها برای امنیت وی در زمان بروز حادثه خواهد بود!!! بنابراین آن را در انتهای زمینش خاک کرد.واین احساس امنیت شخصیت وی را دگرگون ساخت : او از انسانی خشک و سخت تبدیل به فرد آرامی شد دیگر بد خلق و عبوس نبود و فردی دوست داشتنی گشت ومانند قبل ناشکیبا و تند نبود بلکه مبدل به انسانی بردبار شد . و از آن پس زندگی زیبا و خوشی رو تجربه کرد چون می دانست که اگر شرایط سختی برایش پیش بیاید می تواند با تکیه بر طلا هایش با آن مقابله کند .سال های زیادی گشت و یایان عمر کشاورز نزدیک شد . او در آخرین ساعات زندگی اش رازش را با فرزندانش در میان گذاشت و از دنیا رفت. روز بعد فرزندان وی به جست و جوی صندوق پرداختن و آن را یافتن ولی صندوق خالی بود!
نکته جالب توجه در این داستان است که ثروتمند بودن احساس امنیت و خوشبختی را برای پیرمرد به ارمغان نیاورده بلکه فکر ثروتمند بودن باعث رضایت و خوشی او شده بود. توجه کنید: خود ثروت نه بلکه فکر آن!

وقتی فکری در سر دارید که باعث ناراحتی تان می شود به یاد این داستان بیفتید


پنج شنبه 6 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 23:59 ::  نويسنده : سارا علیزاده

"اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ میکند, بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مثل آغاز."

چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 14:2 ::  نويسنده : سارا علیزاده

آنچه انسان را غرق میکند در آب افتادن نیست بلکه در زیر آب ماندن است

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:داستان, :: 22:18 ::  نويسنده : سارا علیزاده

سحر نام تمام دختران دنیاست


سحر جان نکاتی هست که باید بدانی ، هرچند که می دانم می دانی پس هدف از این نوشته فقط یادآوری دانسته های توست.
تمامی انسانها در طول کار و زندگی خود انتظاراتی دارند که برآورده نشده است که اغلب زمینه ساز ناخشنودی های آنان بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهی را برای ارتباط بهتر با تو پیدا کنم پس تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم .
تا آنجا که می دانم واقعیت مانند هوا می ماند آن را نمی توان تغییر داد و بجای صرف انرژی جهت مبارزه با واقعیتها باید آن را بپذیری و به زندگی ات ادامه بدهی لذا برای این که موضوع را بیشتر برایت روشن کنم از مدیریت فردی شروع می کنم.

 

مدیریت فردی :
همه ما برای زندگی خود برنامه منظمی داریم و اهدافی که درذهن می پرورانیم و تلاش می کنیم که به آنها دست پیدا کنیم لذا دقت کن که نکات ذیل را به خاطر بسپاری
1- هدف خود را تعریف کن
2- هدفت را مجهول و مبهم نگذار و به روشن ترین شکل ممکن آن را برای آینده تعریف کن
3- اقدامات خود را در جهتی قرار بده که به آن هدف برسی
4- کارهایی را که برای رسیدن به اهدافت باید انجام دهی ، مشخص کن
می دانی دخترم زمانی که مشکلات بروز می کنند، اتفاقات غیر منتظره رخ می دهند ، وقتی در جاده ای هستی که همه چیز سربالایی به نظر می رسد ، وقتی پولت کم و بدهی هایت زیاد است ، وقتی می خواهی بخندی و آه می کشی ، وقتی غم و عصه هایت زیاد است و می خواهد تو را به زیر بکشد چه می کنی؟ آیا فریاد می زنی، آیا رها می کنی و می روی در پی سرنوشت ، واقعا چکار می کنی؟


اگر لازم است کمی بیاسای ولی تسلیم نشو زیرا زندگی پر از فراز و نشیب های فراوان است و این موضوعی است که گهگاهی اتفاق می افتد و چه بسیار کسانی که شکست خوردند در حالی که با کمی مداومت می توانستند پیروز شوند . تنها کسانی موفقیت را درک کردند که تسلیم نشدند هرچند سرعتشان کم بود هرچند گامهای ایشان کند بود زیرا آنان فقط به رسیدن فکر می کردند رسیدن به آنجایی که باید می رسیدند .


دخترم باید بدانی که زندگی یک سفر است و هر بخش از آن یک سفر کوتاه اما در نوع خود کامل . از یک نویسنده ناشناس می خواندم که زندگی را این گونه تفسیر کرده بود که چه سخت است رفتن و چه سخت تر از آن است که پاهایت زخمی و کوله ات پر از مشکلات باشد ولی سخت تر از آن این است که ندانی به کجا می روی .


حتما ً سؤال خواهی کرد از کجا بدانم باید کجا بروم. نمی دانم آیا کتاب آلیس در سرزمین عجایب را خوانده ای یا خیر ؟ آلیس وقتی در سرزمین عجایب گم شد تقاضای کمک کرد و گربه به او گفت به کجا می خواهی بروی ، آلیس گفت نمی دانم ، گربه گفت پس فرقی نمی کند به کجا بروی . پس دقت کن به کجا می روی ، با کدامین پا می روی و به کدام سو می روی زیرا مسافری در شهری غریب بدون داشتن نقشه گم می شود.


پس باید مسیر زندگی ات را مشخص کنی ، هدفت از طی این مسیر زندگی چیست و این را بدان که هیچ ثروتی در تپه های قدیمی یافت نمی شود ثروت در یک قدمی ماست خوشبختی در نزدیکی ماست ، فقط باید چشم باز کنی و ببینی .


دقت کن چه عینکی از پیش داوری ها بر روی صورت تو قرار گرفته است ، اسیر کدام رنگی و چه رنگی را برای ادامه مسیر انتخاب کرده ای ، خشم ، نفرت ، جنگ ، صلح ، دوستی و یا آشتی ؟ آیا هیچ اندیشیده ای که کدام را انتخاب کرده ای و یا از کدام یک از آنها در حال استفاده هستی؟ قبل از هرچیز و هر انتخاب کمی استراحت کن تا بتوانی در حین عبور از صخره های زندگی با فکر عمل کنی تا به واهه های پر از آب و خوشبختی برسی . پس عجله نکن کمی بیاسای و اندیشه کن.  

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:متن, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفید ! هیچ کسی به او کاری نمی داد

همه میگفتند: تو به هیچ دردی نمیخوری.

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند , مداد سفید تا صبح کار کرد

ماه کشید

مهتاب کشید

وآنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد

صبح توی جعبه ی مداد رنگی دیگر مداد سفیدی نبود جای خالی او با هیچ رنگی پرنشد

هیاهو ها گاهی آدم را گیج میکند . آنقدر که فکر میکنی شاید واقعا خبری در این شلوغی هاست!

گاهی هم شاید خودت را انداخته باشی وسط شلوغی ها دیده باشی واقعا خبری نیست. گاهی هم شاید به جایگاه کسی در همان هیاهو و رنگ ها حسرت خورده باشی . درآن وقت ها تو همان مداد سفیدی.

در این دنیا به جای آنکه جای دیگران را بگیری . بگرد و جای خودت را پیدا کن ! وقتی دیگران در هیاهوی کارهایشان مشغولند تو بگرد و کار خودت را پیدا کن

ماه بکش

مهتاب بکش

ستاره بکش

زیبا باش

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

هر کس از ابتدای تولد نامی دارد اما باید بیاموزد که زندگی خویش را با واژه ای نام گذاری کند که برای معنا بخشیدن به آن انتخاب کرده است

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:متن, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

 گفتند: شکست یعنی تو یک انسان در هم شکسته ای!

گفت: نه ! شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام.

گفتند: شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای.

گفت: نه! شکست یعنی من هنوز چیزی یاد نگرفته ام.

گفتند: شکست یعنی تو یک آدم احمق بودی.

گفت: نه! شکست یعنی من به اندازه کافی جرات و جسارت داشته ام.

گفتند: شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی.

گفت: نه شکست یعنی می باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم.

گفتند: شکست یعنی تو حقیر و نادان هستی

گفت: شکست یعنی من هنوز کامل نیستم.

گفتند: شکست یعنی تو زندگیت را تلف کردی.

گفت: نه! شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم.

گفتند: شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی!

گفت: نه! شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم .

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

هیچ راه میان بری وجود ندارد

هیچ چیز ارزان به دست نمی آید

و همیشه بهترین راه دشوارترین است

امروز فردایی است که دیروز نگرانش بودی

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:متن, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

یک فیلتر برای ذهنمان                         که به هر چیز نیندیشیم

 

یک فیلتر برای چشمانمان                      که هر چیزی را نبینیم

                                                           

یک فیلتر برای گوشمان                      که هر سخنی را نشنویم

 

یک فیلتر برای زبانمان           که هر سخنی را بدون تامل و تفکر نگوییم


 

 

 

یک فیلتر برای دلمان           که هرکسی را رخصت ورود به آن ندهیم

 


 

 


یک فیلتر برای روحمان                 که انسانی دگر اندیشی باشیم

 

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:داستان, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

دو تا دانه  توی خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند

 

دانه ی اولی گفت : من میخواهم رشد کنم من میخواهم ریشه هایم را هرچه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته ی زمین بالای سرم پخش کنم من میخواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم من میخواهم گرمای آفتاب را روی صورتم و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم.. و دانه روئید.

 

دانه ی دومی گفت : من می ترسم اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم نمیدانم که در آن تاریکی با چه چیزهای روبه رو خواهم شد اگر از میان خاک سمت بالای سرم را نگاه کنم امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شدند و ماری قصد خوردن آن ها را کند؟

تازه اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل ننشینند احتمال دارد بچه ی کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد .نه , همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود . ودانه منتظر ماند

 

و مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کندو کاو زمین بود دانه را دید و در یک چشم برهم زدن قورتش داد

 

آن عده از انسان ها که از حرکت و رشد می ترسند به وسیله زندگی بلعیده میشوند

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

باد می وزد

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا

سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:جملات کوتاه, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکند میخواهد اما نمیتواند و به یاد می آورد زمانی را که میتوانست اما نمی خواست

پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید





.


parsskin go Up

.